Monday 12 March 2007

فدريكو گارسيا لوركا


فدريكو گارسيا لوركا
(1936- 1898)

نوشته : فرانسيسكو سوتو
www.glbtq.com
برگردان : حميد پرنيان
بيست متري جواديه، 14 شهريور 1383

فدريكو گارسيا لوركا، در سراسر جهان، برجسته‌ترين شاعر غزل‌سرا و نمايش‌نامه‌نويسِ قرن بيستمِ اسپانيا شناخته شده است. شعرها و نمايش‌نامه‌هايش به بيش از دوازده زبان ترجمه شده است و موضوع مطالعه‌ي منتقدينِ سراسرِ دنيا است.
كتاب‌هايش پيوسته به فروش مي‌رسند، و نمايش‌نامه‌هايش هرساله اجرا و ستوده مي‌شوند. از هنگام قتل‌اش در سال 1936 به دستِ نيروهاي فاشيستيِ اسپانيا، لوركا تبديل به قهرمانِ تراژيكِ افسانه‌اي شده است.
بسياري از جدال‌هاي ادبي‌اي كه پيرامون لوركا وجود دارد، به گونه‌اي ظريف، با موضوعات و مسائلِ همجنسگرايانه‌ي موجود در آثار لوركا پيوند دارد كه در اين مورد عامدانه سكوت شده و پوشيده نگاه داشته شده است تا با اين كار «لكة» ننگي بر آوازه‌ي يكي از تحسين برانگيزترين شاعرانِ اسپانيا نگذارند؛ در ميان آنها، رژيمِ فرانكو (رژيم حكومتي معاصر با لوركا)، خانواده‌ي لوركا، ذهنيتِ همجنسگراستيزانه‌ي پژوهشگراني كه زندگي‌شان را وقفِ مراقبت و نگهداري از آثار لوركا كرده بودند اينك‌ هم نقدگرايي‌اي كه تمايلات هومواروتيك (شهوتِ جنسيِ همجنسگرايانه) را در بررسي زندگي و آثار لوركا شامل مي‌داند، را رد مي‌كنند.

لوركا در نيويورك و كوبا
پس از رخ دادن آنچه معمولا «بحرانِ مبهمِ عاطفي» بيان شده است ( كه در واقع، افسردگيِ ناشي از ردِ جنسيِ لوركا از سوي دالي و روابطِ جنسيِ آشوب‌زده و توفاني با پيكره‌سازي جوان به نام اميليو آلادرين پروجو، بود) لوركا در سال 1927 به نيويورك مسافرت كرد. اين مسافرت الهام‌دهنده‌ي كوتاه‌ترين قطعه‌هاي شعريِ او، و سرانجام مجموعه‌اي با عنوانِ «شاعر در نيويورك» (1940) شد.
پس از تركِ نيويورك، لوركا سه ماه را در كوبا گذراند، جايي كه او رويايِ ديدارش را داشت. مطابقِ گزارشاتِ خودش، اين سه ماه شادترين روزهاي تمام زندگي‌اش بود.

آثارِ همجنسگرايانة آشكار
در پيِ اقامتش در نيويورك و كوبا، لوركا جسارت و تهورِ بيشتري در بازنمايي و نموددادنِ همجنسگرايي از خود نشان داد. دور از خانواده و ارزش‌هايِ سنتيِ اسپانيا، او قادر بود تا نوشتن در موردِ آثارِ همجنسگرايانه‌ي آشكارترش را آغاز كند : «قصيده‌اي براي والت ويتمن»، نمايشنامه‌ي دراماتيكِ «جمهور»، و كاري ناتمام با عنوانِ «ويران سازيِ فساد».
«قصيده‌اي براي والت ويتمن» به سال 1934 با تيراژِ پنجاه‌تايي در مكزيكو منتشر شد، ولي اين اثر در طول زنده‌بودنِ لوركا هرگز در اسپانيا منتشر نشد. اين شعر، مخالفتِ شعريِ او را با همجنسبازي آشكار ميكند. اين قصيده بر اساسِ لحني اخلاقي، تمايزي پررنگ ميانِ عشقِ پاك و نابِ همجنسگرايانه و تمايلِ جنسي هرزه‌گونه‌ي همجنسگرايانه ايجاد مي‌كند. اين اثر بر والت ويتمن، دوستدارِ طبيعت، تمركز مي‌كند، مقامِ امورجنسي را پَست مي‌كند، و به “maricas” يا همان همجنسگرايانِ زنانه (اواخواهرها) مربوط مي‌شود.
«جمهور» به بررسيِ تمايلِ جنسيِ همجنسگرايانه‌ي سركوب‌شده مي‌پردازد و به همان‌سان به دفاع از حقوقِ فرديِ افراد به آزاديِ شهواني (آزاديِ تمايلات و خواهش‌هاي جنسي).
لوركا، «جمهور»، آزمايشي‌ترين نمايش‌نامه‌اش، را متعلق به دسته‌ي «تئاتر ناممكن» مي‌دانست. او «ويران‌سازيِ فساد» را نيز به اين دسته متعلق مي‌دانست. اگرچه امروزه تنها صفحه‌ي نخستِ اين نمايش‌نامه باقي مانده است ولي لوركا آن را ظاهرا در قالبِ نمايش‌نامه‌ي تك‌پرده اي نوشته بود. موضوعِ اين نمايش‌نامه، همان‌طور كه لن گيبسون مي‌گويد، «تمايلاتِ جنسيِ انجمنِ برادرانه‌ي همجنسگرايان كه همكاري مي‌كنند تا فرهنگِ جهان را بسازند» مي‌باشد.

بازگشت به اسپانيا و مرگِ شاعر
در 1930، اسپانيا در ناآرامي و كشمكشِ سياسي بود كه لوركا به اسپانيا بازگشت. از 1930 تا 1936 ، او به گونه‌اي شگفت‌برانگيز، برخي از كارهايِ بهترشناخته‌شده‌اش را نوشت: «عروسيِ خون»، «سوگواري براي ايگناسيو سانچز مخياس»، «يرما»، و «خانه‌ي برناردو آلبا».
در هجدهم ژولايِ 1936، ژنرال فرانسيسكو فرانكو و يولدي اورگاز كنترلِ لاس پالماسِ جزايرِ قناري را به دست گرفتند، و رخدادي كه آغازگرِ جنگِ شهريِ خونيني شد كه تا 1939 به طول كشيد. روزهاي پيش از اين رخداد، لوركا، كه در مادريد زندگي مي‌كرد و از خشونتِ روزافزون و از دست دادنِ سرمايه‌اش در هراسِ زياد بود، تصميم گرفت به گرانادا بازگردد و با خانواده‌اش باشد.
ولي امنيت، آنجا هم وجود نداشت. در بعدازظهرِ شانزدهمِ آگوست، او به دستِ تندروانِ فاشيست دستگير شد، و پس از دو يا سه روز، بدون هيچگونه اتهام يا محاكمه‌اي رسمي، با گلوله كشته شد و در گوري بي‌نشان نزديك دهكده‌ي ويزنار به خاك سپرده شد.
در اين روزها، جزئياتِ دقيقِ مرگِ لوركا ناروشن و مبهم بود. نزديك به چهل سال، رژيمِ فرانكو، به گونه‌اي موثر، پيرامونِ مرگ نويسنده سكوت كرد. اينكه چرا چنين نويسنده‌ي شگفت‌آور و انساني كه دارايِ افسوني ناب، هوش و لطافت طبع، و قوه‌ي خيالِ سرشاري بود بايستي اين‌گونه وحشيانه كشته مي‌شد را فقط با ذهنيتِ فاشيستيِ ستيزه‌گري كه دشمنِ شهرت و شناسائيِ شاعرِ آزادي خواهِ همجنسگرا است مي‌توان توضيح داد، شهرت و شناسائي‌اي كه از گرانادا ملي و فراملي شد.
لن گيبسون، در زندگي‌نامه‌ي مستندي كه از لوركا نوشته است، مي‌نويسد:‌ «در ميانِ قاتلين ... جان لوئيس ترسكاسترو هم بود ... كسي كه پس از آن صبحي كه در گرانادا او تنها كمك كرده تا لوركا را به آتش ببندند، رجز مي‌خواند كه با يك محاسبه‌ي دقيق، دو گلوله را به كپل‌هاي او زده است، چرا كه او يك «كوني»(queer) بوده».
اگرچه براي كشتنِ لوركا دلايلِ بسياري ذكر كرده‌اند (مانندِ آزادي‌خواهي‌اش، سركشي عليه ارزش‌هاي سنتي، تمايلاتِ كمونيستي‌اش)، شواهدي كه همجنسگرابودنِ او را اثبات مي‌كند هم در انگيزشِ كساني كه او را شكنجه دادند و كشتند بي‌تاثير نبود.

پنهان بودگيِ همجنسگراييِ لوركا
مذهبِ كاتوليكِ سنتيِ تفتيش‌گرانه‌ي حاكم بر اسپانيا، مجازدانستنِ امورجنسيِ ناسازگار با اخلاقياتِ مسيحيِ غالب را مردود مي‌دانست. اين محيطِ نامداراگرانه (و متعصب)، به خوبي، ترس و هراسِ لوركا را توضيح مي‌دهد و اين‌كه او را مجبور سازد تا همجنسگرايي‌اش را هم در زندگي شخصي و هم در آثارش پنهان بدارد.
لوركا، حتي، از كاربردِ كلمه‌ي «همجنسگرا» در زندگي مردمي (حوزه‌ي عمومي) اش يا در نوشته‌هاي‌اش پرهيز مي‌كند؛ متن‌ها و نامه‌هايِ او تنها از سكوت‌ها و امور محرمانه نگه‌داشته‌شده سخن مي‌گويد. اينك، سكوت‌اش، نيمچه گفته‌هاي‌اش، و اشاراتِ كنايه‌اي (و تلويحي) اش، از صدايي مي‌گويد كه خواننده به دقت به آن گوش مي‌دهد.
براي نمونه، «قصيده‌اي براي والت ويتمنِ» مشهورش، صدايي شعرگونه است كه به سكوت‌كردنِ او درموردِ تمايلاتِ همجنسگرايانه‌اش اشاره دارد: «مرداني با نگاهي سبز/ كه انسان را دوست دارند،/ و لب‌هايِ خود را در سكوت آتش مي‌زنند،». در زندگيِ عمومي، لوركا مجبور است تا از تمايلِ همجنسگرايانه انتقاد كند و تنها از آن به گونه‌اي غيرمستقيم سخن گويد.

واكنش‌هايِ انتقادي به همجنسگراييِ او
حتي پس از مرگش، همجنسگراييِ لوركا، شديدا، در اسپانيا پوشيده ماند. اگرچه اين سكوتِ او در طولِ حكومتِ رژيمِ محافظه‌كارانه‌ي فرانكو ممكن است قابلِ فهم باشد، ولي حتي پس از مرگِ فرانكو در 1975 هنوز هم بسياري از منتقدان براي اشاره به همجنسگراييِ لوركا و پيوندهايي كه همجنسگراييِ او با آثارش داشته تمايلي نشان نمي‌دهند.
نخستين مطالعات و بررسي‌ها در راستايِ چنين كاري، كتابِ «لوركا: انگاره‌اي همجنسگرايانه» نوشتة پل بيندينگ و منتشرشده به سالِ 1985، و همچنين كتابِ “Federico García Lorca y la cultura de la homosexualidad masculina” نوشته‌ي آنجل ساهوكوييلو كه رساله‌اي پزشكي است مي‌باشد.
در حالي‌كه كتابِ بيندينگ در اين حوزه‌ي مطالعاتي، اثري مقدماتي است و دچار اشتباهاتِ زيادي شده است، كتابِ ساهوكوييلو دارايِ ‌دقت و سخت‌گيريِ دانشگاهي و علمي است و در بيشترِ بخش‌هاي آن، به خوبي، از دانش پژوهانِ لوركاشناس استفاده شده است. اينك، همان‌گونه كه ساهوكوييلو در اين مطالعه تصديق مي‌كند، به مدتِ بيش از پنجاه سال هيچ‌كس تلاش نكرد تا به مطالعه‌ي همجنسگرايي در آثارِ لوركا بپردازد، چرا كه با اين كار نويسنده را به «نامعتبر، بدجنس، بدچشم (و حسود)، و فاسد (و شرم‌آور) بودن» متهم مي‌كردند.
در ميانِ بسياري از بخش‌هايي كه او مورد بررسي قرار داد و بينش‌هايي را در اين موضوع ايجاد كرد، تحليلِ پنج قطعه شعر وجود دارد كه روشن مي‌سازد چگونه اين شاعرِ اندلسي زمينه‌ها و موضوعاتِ همجنسگرايانه را در متنِ اشعارش رمزگونه بيان كرده است.
تز (و برنهادِ) ساهوكوييلو اين است كه شعرسراييِ مبهمِ لوركا، كه با ابهام و زيباييِ مكررِ غزل‌گونه‌اي كه دارد، از طريقِ كاربردِ اشاره‌ها و ارجاعاتِ افسانه‌شناختي و نمادهاي ارجاع‌دهنده (و برگرداننده به چيزي ديگر)، تمايلِ همجنسگرايانه‌ي لوركا را رمزگونه مي‌كند.
ساهوكوييلو همچنين نامه‌هايي از بايگانيِ لوركا عرضه مي‌كند در اين‌كه غيرعادي نيست كه بشنويم اين شاعر دردهايش را به گونه‌اي بيان كرده است كه گويي قادر به نشان دادنِ آشكار و بي‌پرده‌ي عواطف و احساساتش نيست: «همه چيز در شاعريِ من همچون امري اسفبار و غم‌انگيز به نظر مي‌آيد كه مجبورم بيانش نكنم يا اينكه نمي‌توانم آنچه را كه مي‌انديشم بيانش كنم». چنين عبارات و جملاتي نشان‌دهنده‌ي يك تن‌در‌دادنِ شخصي است، آنچنان‌كه پيآمدِ اجبار (و ناچاري) براي زندگي كردن با ارزش‌هاي جامعه‌اي كه از نظر اخلاقي او را نمي پذيرد اين است.

غزلِ عشقِ تاريك
«غزلِ عشقِ تاريكِ» لوركا، كه در نوامبر 1635 نوشته شده و به دستِ خانوده‌اش توقيف شده (و پنهان شده) بود، براي نخستين بار در چاپي پنهاني به تعداد 250 نسخه و در دسامبر 1983 منتشر شد. در پيِ اين انتشارِ مرموز، خانواده‌ي لوركا آشكارا تحت فشار قرار گرفتند تا سرانجام به طور رسمي اين يازده غزل را در مارسِ 1984 در روزنامه‌ي اسپانياييِ ABC منتشر كنند.
خود اين شعرها، در اينكه رابطه‌ي جنسي يا جنسيتِ مورد علاقه‌ي لوركا هيچگاه به روشني مشخص نشده است بيشتر مورد بحث نبودند، حتي بيشتر از عنوان و نامي كه بر اين مجموعه‌ي اشعار قرار مي‌دهد. خانواده‌ي لوركا مي‌خواست تا اين مجموعه‌ي اشعار را «غزليات» يا «غزليات عاشقانه» بنامد، و سرانجام با نام دوم (غزليات عاشقانه) اين مجموعه را در ABC و در نسخه‌ي ويرايشيِ 1986 مجموعه كامل آثار لوركا منتشر كرد.
عنوانِ «غزلياتِ عشقي تاريك»، آشكارا، مفهومِ فرعيِ همجنسگرايانه‌اي دارد كه توقيف شده است. اگرچه درست است كه لوركا هيچ سند و مدركي در تائيدِ اين عنوان بجا نگذاشت، ولي افرادي كه با اين مجموعه شعر به خوبي آشنايند بر اين باورند كه اين عنوان همان عنواني بود كه لوركا از آن براي اشاره به اين مجموعه شعر استفاده مي‌كرد.

كاميابي و پيروزيِ لوركا
لوركا، به عنوان شاعر و نمايش‌نامه‌نويس، از وسعت نظرِ موضوعي و استعدادِ تكنيكي برخوردار بود. اگرچه هيچ ترديدي وجود ندارد كه در دوران كودكي‌اش در اندلس نشاني بر حساسيتِ هنريِ او برجا گذاشته است، شايد بزرگترين كاميابي‌اش، توانايي‌او براي پرهيز از تجملاتِ سبكِ خودمانيِ سطحي بود و به جاي آن تلفيقِ استادانه‌ي موضوعاتِ مردميِ سنتي (همچون كولي‌هاي اندلسي، موسيقيِ فلامينكو، گاوبازها، شهرِ گوارديا، و...) با حساسيت و پاسخگوييِ درخشانِ مدرني كه سبكِ او شد و اين موضوعات را تا سطحِ جهاني بالا برد.
لوركا با شرح‌اش از كولي‌ها در «شهرِ گوارديا» يِ فاسد («آوازهايِ كولي‌ها» و «شعرِ ترانه‌اي عميق»)، ستمديدگيِ سياهان در هارلم (بخشِ دوِ «شاعر در نيويورك»)، و سركوبيِ جنسيِ زنانِ اندلسي («عروسيِ خون» و «خانه‌ي برناردا آلبا»)، پيكرها (و افرادي) را به تصوير مي‌كشد كه «حاشيه‌نشين‌شده» (marginalized) هستند و، همچون همجنسگرايان، از دشمنيِ اخلاقيِ غالبي كه وجود دارد مورد آزار هستند و نمي‌توانند بياني آزاد و باز از تفاوت بدهند.

ماها: لورکا هم شاعر بود و هم نمايشنامه نويس اما در ايران بيشتر او را يک شاعر ميدانند تا يک نمايشنامه نويس در حالی که در زادگاهش و حتی در کشورهای ديگر هر دو بخش توليدات هنری لورکا معروفند. دليلش شايد اين باشد که لورکا توسط
يک شاعر ايرانی ( احمد شاملو) و با کيفيت عالی ترجمه به ما معرفی شده است بخصوص شعر " ساعت پنج عصر بود".

No comments: